وگانیسم و مرز تاریخی‌ای که منتظر عبور ماست

تالین ساهاکیان – آلمان

هزاران سال است که بشر راه مدنیت و اخلاق را می‌پیماید، هرازچندگاهی گامی به‌طرف جلو برمی‌دارد، اغلب درجا می‌زند، گاهی حتی قدمی به عقب باز می‌گردد، گاه از اشتباهات گذشته درس می‌گیرد و گاه آن‌ها را بارها و بارها به شیوه‌های مختلف تکرار می‌کند… به‌طور کلی می‌توان گفت شوربختانه بر خلاف علم و تکنولوژی، بشر، راه اخلاق را با اراده و سرعتی نه‌چندان رضایت‌بخش می‌پیماید.

البته نمی‌توان منکر آن شد که تا جایی که به احساسات شخصی مربوط می‌شود، بشر امروز نسبت به نیاکان خود تمایل کمتری به انجام اعمال خشونت‌آمیز و دگرآزارانه دارد. خوشبختانه برای بسیاری از مردم، دورهٔ لذت‌بردن از تماشا یا مشارکت در جنگ‌ها یا مبارزات خشونت‌آمیز تن‌به‌تن یا شکنجه و کشتن دیگران، مرد یا زن، کودک یا حیوان، گذشته است. امروزه بیشتر مردم از دیدن صحنه‌های خشونت‌آمیز، اعم از شکنجه و آزار دیگران یا مجازات‌های فیزیکی برآشفته می‌شوند، خود را مدافع عدالت و مخالف سرسخت ظلم می‌دانند و در برابر ضعیف‌آزاری، ضعیف‌کشی و قلدری، ابراز نفرت می‌کنند و با ناباوری به مرام و رفتارهای نیاکان برده‌دار، قلدر، خشونت‌طلب، جنگ‌طلب یا نژادپرست خود نگاه می‌کنند. بله، تمام این‌ها زیبا و نشانه‌هایی از پیشرفت اخلاقی جامعهٔ بشری‌اند، ولی آیا واقعاً ما تا آن اندازه که خودمان فکر می‌کنیم کم‌آزاریم و در حوزهٔ اختیارات و ارادهٔ شخصی خودمان، اخلاق‌مدارانه عمل می‌کنیم؟ اصولاً تصویر واقعی ما تا چه اندازه با تصویر ذهنی‌ای‌ که از خود داریم همخوانی دارد؟ واقعیت تلخ این است که میان تصویر ذهنی و بیرونی بشر امروز، گسلی پهن و ژرف وجود دارد و این فاصلهٔ بزرگ، از آنجا ناشی می‌شود که به‌علت زندگی مدرن، قسمت بزرگی از چرخهٔ بزرگ عرضه و تقاضا و در نتیجه، نتایج مستقیم و غیرمستقیم انتخاب‌های ما از دید ما پنهان می‌مانند. نتیجهٔ این رویکرد آن است که ما در دنیایی با ایده‌آل‌ها و شعارهای زیبایمان زندگی می‌کنیم، اما به‌موازات آن، دنیایی دیگر را تغذیه و حمایت می‌کنیم که حاضر نیستیم حتی چند ساعت از عمرمان را در آنجا بگذرانیم یا حتی آن را ببینیم یا به آن فکر کنیم. قسمتی از این دنیای موازی، بر استثمار مردم فقیر در نقاط مختلف دنیا و قسمت حتی بزرگ‌تر و وحشتناک‌تر آن روی تناقضات اخلاقی و رابطهٔ بیمارگونهٔ بشر امروز با سایر حیوانات و طبیعت بنا شده است. البته که هر کدام از این موضوعات، مثنوی هفتاد من‌اند، ولی اجازه بدهید در این مقاله، به تناقضات آشکار زندگی روزمرهٔ ما در رابطه با حیوانات اشارهٔ کوتاهی بکنیم که البته مستقیم و غیرمستقیم، تأثیر بسزایی بر روی محیط زیست و در نتیجه، حقوق بشر هم دارند:

  • ما از صلح می‌گوییم در حالی که با خرید گوشت، لبنیات و تخم‌مرغی که هر روز مصرف می‌کنیم، سالانه بدون احتساب ماهی‌ها و حیوانات دریایی دیگر، خون ۷۷ میلیارد حیوان بی‌گناه را می‌ریزیم و با احتساب ماهی‌ها و حیوانات دریایی دیگر، تعداد قربانیان سر به فلک می‌گذارد در حالی‌که در شرایط امروزی، به کشتن حتی یکی از این حیوانات بی‌شمار هم نیاز نداریم.
  • اگر یک پرندهٔ وحشی زخمی سر راهمان قرار بگیرد، سعی می‌کنیم «انسانیت» به‌خرج بدهیم و به او کمک کنیم، ولی دو ساعت بعد پیکر زجرکشیدهٔ مرغی را می‌خوریم که به‌اندازهٔ همان پرندهٔ وحشی، پتانسیل عاطفی و فکری داشت و به‌همان اندازه می‌خواست زندگی کند، ولی زندگی‌اش از لحظهٔ بیرون‌آمدن از تخم تا لحظه‌ای که سرش را بی‌رحمانه بریدند، تراژدی‌ای باورنکردنی از ظلم و خشونت بشر بود.
  • برای پرندگان مهاجر غذا می‌بریم و اگر کسی آن‌ها را به دام بیاندازد، خشمگین می‌شویم، ولی هیچ حسی در ما مانع از آن نمی‌شود که پیکر خون‌آلود یک بوقلمون را بخریم، بوقلمونی که مقرر بود با سرعت ۸۰ کیلومتر در ساعت در آسمان پرواز کند و با سرعت ۲۲ کیلومتر در ساعت بر روی زمین بدود، ولی در زندانی به‌دنیا آمد که نه آسمانی داشت، نه سبزه‌زاری و نه حتی جایی برای پر و بال تکان‌دادن… 
  • در خانه، مهدکودک و مدرسه به فرزندانمان می‌آموزیم که با حیوانات مهربان باشند، برای گاوها و گوسفندها و ماهی‌ها و مرغ‌ها شعر و سرود می‌خوانیم و چهرهٔ شاد آن‌ها را نقاشی می‌کنیم، ولی سر ناهار و شام، تکه‌هایی از پیکر همان حیوانات را جلوی فرزندانمان می‌گذاریم و حتی اصرار می‌کنیم که حتماً آن غذاها را بخورند و فراموش می‌کنیم به آن‌ها بگوییم این‌ها تکه‌هایی از پیکرهای کودکانی‌اند که در زندان به‌دنیا آمده‌اند، از نعمت داشتن مادر محروم بوده‌اند، بازی و سرگرمی‌ای نداشته‌اند، چهره‌شان هرگز به شادی آن نقاشی‌ها نبوده و در حالی‌که از ترس فلج شده بودند، سرشان را بریده‌اند. یادمان می‌رود به آن‌ها بگوییم کفش و کتشان که گاهی صورتک حیوانات شاد هم روی آن‌ها نقاشی شده است، از پوست همان بره‌ها و گوساله‌های دوست‌داشتنی‌اند که آن‌ها شب‌ها عروسکشان را بغل و روزها کارتون‌هایشان را با لذت تماشا می‌کنند.
  • ما از زیبایی می‌گوییم و تأکید می‌کنیم که برای زیبایی درونی، ارزش بسیاری قائل‌ایم، ولی اصرار داریم کیف‌ها، چکمه‌ها، کت‌ها و پالتوهای چرم «اصل» بپوشیم بدون آنکه فکر کنیم بر آن گاو نگون‌بخت که با حلقه‌ای دردناک در دماغ از این شهر تا آن شهر یا از این کشور به آن کشور کشیده شده و بی‌رمق و زخمی به مقصد آخر رسیده است، چه گذشته است تا پوستش کنده شود، بدون آنکه فکر کنیم آن کیفِ به‌اصطلاح «چرم مرغوب» از پوست یک نوزاد وحشت‌زده درست شده است یا یقهٔ آن پالتو یا گوشهٔ آن چکمه از پوست روباه، سمور یا خرگوشی است که تمام عمر سیاه و نکبت‌بار خود را در گوشهٔ قفسی در یک «مزرعهٔ پوست» گذرانده است یا از تن کایوتی‌ای کنده شده است که ساعت‌ها و روزها در تله‌ای سیمی گرفتار بوده و درد کشیده است.
  • ما در مورد آزادی شعر و داستان می‌خوانیم و بحث و مجادله و تبادل نظر می‌کنیم و با کوچک‌ترین عاملی که آن را محدود یا تهدید کند، به مخالفت برمی‌خیزیم. وقتی بنا به‌هر دلیلی، آزادی‌های اجتماعی‌مان محدود می‌شود یا حتی وقتی مجبوریم در خانه بمانیم، افسرده می‌شویم، ولی نمی‌خواهیم به حیواناتی فکر کنیم که برای ارضای انتخاب‌های روزانهٔ ما، تمام عمرشان را در قفس‌ها و اصطبل‌های خفقان‌آور می‌گذرانند یا برای سرگرمی به باغ‌وحش‌ها، سیرک‌ها یا آکواریوم‌هایی می‌رویم که یک عمر آزادی و شادی حیوانات را قربانی چند ساعت سرگرمی انسان‌ها کرده‌اند و حیوانات را از شدت کسالت و ملالت، به مرز جنون رسانده‌اند.

وگانیسم و مرز تاریخی‌ای که منتظر عبور ماست

این تلخ‌ترین طنز زندگی امروز ماست که فکر می‌کنیم آزارمان به یک مورچه هم نمی‌رسد، در حالی‌که در همین لحظه، گوسفندی که قرار است گوشتش سه روز دیگر از بشقابمان سر در بیاورد، در کشتارگاه می‌لرزد، در همین لحظه مرغی که قرار است هفتهٔ آینده ناگتش را در فلان رستوران زنجیره‌ای بخوریم، از سوراخ‌های صندوقی در کشتارگاه با وحشت به سرنوشت خونین همنوعانش می‌نگرد، در همین لحظه به چشم‌های گاوی که قرار است در کانادا، اروپا یا آمریکا از پوستش کیفی با مارکِ فلان درست کنند و ما دو ماه دیگر با کمال افتخار آن را بر شانه‌مان بیاندازیم، فلفل مالیده‌اند تا از شدت سوزش، چندهزار متر آخر را هم لنگان و نالان بپیماید تا به قربانگاه نهایی برسد، در همین لحظه بوقلمونی که قرار است شب شکرگزاری بخریم یا با گوشتش فلان خورش را درست کنیم شاهد شکستن گردن دوست و هم‌سلولی بیمارش است، در همین لحظه نوک مرغی را که قرار است تخمش نیمروی روز سه‌شنبه‌مان بشود با تیغهٔ داغ می‌چینند، در همین لحظه بیضه‌ها و دم بچه‌خوک پنج روزه‌ای را که قرار است چهار ماه دیگر «بیکن» ما بشود، می‌بُرند… 

نه ما نمی‌خواهیم در مورد این حقایق چیزی بدانیم و اگر کسی در مورد آن‌ها صحبت کند، تیرهایمان را یکی‌یکی از چنته بیرون می‌کشیم و به‌سویش پرتاب می‌کنیم. ما دوست داریم با بهانه‌های مختلف، ندای وجدانمان را خاموش کنیم:

  • دوست داریم فکر کنیم که این طبیعت است و فراموش کنیم که این جهنم، دنیایی کاملاً مصنوعی و ساخت بشر است و اصولاً برده‌داری و استثمار، مرام طبیعت نیست.
  • دوست داریم خودمان را با حیوانات شکارچی مقایسه کنیم و فراموش کنیم که اولاً ما این حیوانات را شکار نمی‌کنیم و ثانیاً حیوانات درنده مثل ما حق انتخاب ندارند و برای بقا شکار می‌کنند.
  • دوست داریم فکر کنیم همهٔ آدم‌ها نمی‌توانند گیاه‌خوار شوند، چون شنیده‌ایم یک قبیله در صحرایی در فلان گوشهٔ دورافتادهٔ دنیا زندگی می‌کند که در فصل سرما، بدون دامداری در آن صحرا دوام نمی‌آورد و فراموش کنیم که خودمان در آن شرایط استثنایی زندگی نمی‌کنیم و در چهار فصل سال، فاصله‌مان از انواع و اقسام میوه‌ها و سبزیجات، دانه‌ها، حبوبات، مغزها، روغن‌های گیاهی، غلات و هزاران نوع محصول متنوع گیاهی به اندازهٔ فاصلهٔ منزلمان تا سوپرمارکت سر خیابان است.
  • دوست داریم فکر کنیم بشر از زمان‌های دور گوشت خورده است و فراموش کنیم که شرایط زندگی بشر تا چه اندازه فرق کرده است و از سوی دیگر، بشر از بدو پیدایش، کارهای زیاد دیگری را هم انجام داده است که اکنون با اکراه و افسوس به آن‌ها نگاه می‌کند.
  • دوست داریم به مطلق‌گرایی رو بیاوریم و فکر کنیم حتی با چشم‌پوشی از محصولات حیوانی هم کاملاً «بی‌آزار» نخواهیم بود و فراموش کنیم که «بی‌آزاری مطلق» یک توهم است و هدف از اخلاق، تلاش برای آزار کمتر است.
  • دوست داریم پانصد میلیون گیاه‌خوار در هند را که نسل‌درنسل گوشت و تخم‌مرغ نخورده‌اند یا چندین فرد وگان سالم و خشنود در میان نزدیکان و دوستانمان را فراموش کنیم، آن‌همه مقالهٔ موضع‌گیری از سوی سازمان‌های معتبر پژوهشی در تأیید و تشویق تغذیهٔ گیاهی برای رسیدن به سلامت بیشتر و آن‌همه ورزشکار وگان مطرح در سطح بین‌المللی را نادیده بگیریم و به‌جای توجه به توصیه‌های علمی برای داشتن بهترین برنامهٔ تغذیهٔ گیاهی، اظهارات دخترخالهٔ همسایه‌مان را که چند ماه گیاه‌خواری کرده و گمان کرده این تغذیه برایش کافی نیست، مرجع و منبع خودمان در مورد تغذیهٔ گیاهی قرار بدهیم.
  • دوست داریم فکر کنیم که ما «آن‌قدرها» هم محصولات حیوانی مصرف نمی‌کنیم و «افراط و تفریط» در هر چیزی بد است و فراموش کنیم که برای عرضهٔ همان میزان محصولات حیوانی‌ای که به‌گمان خودمان زیاد نیست، چه شکنجه‌ها و آزارهایی بر حیوانات تحمیل می‌شود و علاوه بر این، اگر قرار باشد آن قانون «نه افراط و نه تفریط» به‌راستی در مورد «همه‌چیز» صادق باشد، به چه دنیای سیاه و ترسناکی می‌رسیم و یادمان می‌رود از خودمان بپرسیم چه میزان از برده‌داری، تجاوز و قتل، «متعادل» محسوب می‌شود؟
  • دوست داریم فکر کنیم در کشورهای پیشرفته قانون وجود دارد و وضعیت حیوانات نمی‌تواند آن‌قدرها بد باشد یا به خودمان دلداری بدهیم که ما فقط محصولات ارگانیک را می‌خریم، ولی حاضر نیستیم حتی یکی از آن‌همه عکس و فیلم مستند را که هر روز از دامداری‌ها و کشتارگاه‌های همین کشورهای پیشرفته منتشر می‌شوند، نگاه کنیم.
  • دوست داریم… دوست داریم فکر کنیم که نیازی به تغییرکردن نداریم. دیگران‌اند که باید تغییر کنند. دیگران‌اند که باید درست عمل کنند، دیگران‌اند که نباید این حیوانات را آزار بدهند. دیگران‌اند که باید بگذارند این حیوانات در طبیعت باشند و در نهایت با یک موسیقی ملایم آن‌ها را متقاعد کنند که بیفتند و برای رضای شکم آدم‌ها بمیرند.

وگانیسم و مرز تاریخی‌ای که منتظر عبور ماست

در هیچ دوره‌ای از تاریخ، حیوانات به‌اندازهٔ امروز توسط بشر استثمار نشده‌اند. از طرف دیگر، در هیچ دوره‌ای، مصرف محصولات حیوانی تا این اندازه به محیط زیست آسیب نزده است و اما مهم‌تر از همه، در هیچ دوره‌ای از تاریخ، بشر به اندازهٔ امروز از مصرف محصولات حیوانی بی‌نیاز نبوده است. خوراکی‌های فراوان و بسیار متنوع گیاهی، گزینه‌های مناسب غیرحیوانی برای تولید پوشاک و وسایل، موادی که بدون آزمایش روی حیوانات تولید می‌شوند، وجود متخصصان، پژوهشگران و مشاوران در زمینهٔ تغذیهٔ گیاهی، انواع مکمّل‌های وگان… گوی و میدان، هر دو برای پایان‌دادن به برده‌داری و استثمار حیوانات توسط بشر و گذر از این دنیای تاریک و متناقض به‌سوی دنیای مهربان‌تر و عادلانه‌تر، آماده‌اند و با این‌حال، بهانه‌های ما بی‌شمارند. ما تیرهایمان را یکی‌یکی به‌سمت نقطه‌های نوری که به‌سویمان می‌آیند و مرتب بزرگ‌تر و بیشتر می‌شوند، پرتاب می‌کنیم به این امید که آن‌ها را از بین ببریم پیش از آنکه نتایج سیاه انتخاب‌های روزمرهٔ ما و نیاز به تغییر را به ما بنمایانند. ما نمی‌خواهیم تغییر کنیم با اینکه برای این تغییر حتی لازم نیست هیچ‌چیز مهم و باارزشی را فدا کنیم و حتی این تغییر می‌تواند تأثیرات مثبتی بر روی سلامت، زیبایی و طول عمر ما داشته باشد. با این‌حال، به تاریخ نگاه می‌کنیم و به خودمان می‌گوییم:

«اگر در فلان دوره زندگی می‌کردم، حتماً با برده‌داری مبارزه می‌کردم، حتماً طرف آن مظلومان را می‌گرفتم، حتماً از تجاوز به آن کودکان جلوگیری می‌کردم… »

بیایید با خودمان صادق باشیم. کسانی که در دوره‌های مختلف تاریخ با تبعیض، بی‌عدالتی، استثمار و خشونت مبارزه کرده‌اند، نه‌تنها در سیستم، شرایط و عرف حاکم بر زمان و جامعهٔ خود حل نشده‌اند، بلکه حاضر بوده‌اند برای تغییر آن، از آزادی و جان خود مایه بگذارند. احترام به برخی اصول اخلاقی که در طول دهه‌ها و سده‌ها و هزاره‌ها و در نتیجهٔ تلاش‌های افراد آگاه و فداکار در زمان‌های گذشته بر جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، حاکم و تبدیل به عرف شده‌اند و حتی در قوانین لحاظ شده‌اند، نشانهٔ فضیلت زیاد ما نیست. این‌ها دستاوردهای نسل‌ها و آدم‌های دیگری‌اند که هزینهٔ آن‌ها را پرداخت کرده‌اند. سؤال این است که ما خودمان کدام لکه‌های تاریک را از صفحهٔ تاریخ بشری پاک می‌کنیم؟ ما بر کدام زخم دنیای کنونی مرهم می‌گذاریم؟ ما کدام قسمت از جادهٔ اخلاق را برای حال و آینده صاف می‌کنیم؟

وگانیسم و مرز تاریخی‌ای که منتظر عبور ماست

اول نوامبر، روز جهانی «وگان» است. وگان یا هر اسم دیگر، عناوین یا برچسب‌ها مهم نیستند. مهم این است که هر کدام از ما در عمل تا چه اندازه موافق یا مخالف برده‌داری، استثمار و کشتاریم. لااقل در کشورهای پیشرفته، ما در دورهٔ کشورگشایی‌ها، جنگ‌های تن‌به‌تن، خشونت‌ها و غارت‌ها زندگی نمی‌کنیم و شمشیر و چاقو نمی‌کشیم. دورهٔ ما، دورهٔ جنگ‌ اقتصادی و اطلاعات است و اسکناس‌ها و کارت اعتباری ما، اسلحهٔ ماست. به‌عنوان یک مصرف‌کننده، ما تصمیم گیرنده‌ایم. لیست خرید روزانهٔ ما مشخص می‌کند در کدام طرف تاریخ ایستاده‌ایم، طرف سیاهی که به گذشتهٔ استثمارگرانهٔ بشر نظر مساعد دارد یا طرف روشن پیشِ رو که می‌خواهد رنگ تناقض و بی‌عدالتی را از چهرهٔ بشر بزداید و حیوانات را از جهنم‌های ساخت بشر نجات دهد. آیا برای برقراری عدالت، آرامش و صلح تلاش می‌کنیم یا برای ادامهٔ پایمال‌کردن آن؟ آیا بر آن‌ایم که هنگام رفتن، دنیایی را تحویل بدهیم که لااقل ذره‌ای از دنیایی که تحویل گرفته‌ایم، بهتر باشد یا ترجیح می‌دهیم از روی راحت‌طلبی، این برهه را به درجازدنی شرم‌آور در تاریخ بشر تبدیل کنیم؟ همه‌چیز به این تصمیم ما بازمی‌گردد.

ارسال دیدگاه